زندگی اجازه نمی دهد

صدایت همچنان جوان است

چنان که خس-خس پیری ام را

ازیاد برده ام.

 

قلبم داردازچشمم

آزاد می شود.

 

باد خبرازحقیقت می دهد

حقیقتی که

درپاییز نیست

چشم چیزی بیش ازآن که جمال توست

نمی خواهد

 

دوستم می داری؟-

-مگراهمیتی دارد؟

حرفی بزن

بادکه چیزی نمی گوید!

 

نغمه ای هستی نامفهوم

-می شنومت!

 

ودروغ

خوشبختی است

تاوقتی محکم باشد

راست است!

 

بیست هایی ست که حرفی ندارند

نه هفت هایی که

دنیایی رازدارند.

 

راستی چه اهمیت دارد فصل؟

وقتی من تا این حد

خوشبختم!

 

شعر ژان کرول / به یاد "روبرت ساباتی"


به سکوت تعلق دارم

به سایه ی صدایم

به دیواربرهنه ی ایمان

به نان سخت فرانسه

 

به بازگشت تعلق دارم

به دربسته
چه کس درحیاط ضربه می زند

چه کس صلح را زمزمه می کند؟


سپیده زمین را تغذیه می کند

درسرچشمه ی آتش


به آسمانی تعلق دارم

که برفرازسنگ رنج می برد.

***

ژان کرول Jean Cayrol

1911-2005

این شاعرمبارز درطول جنگ جهانی دوم عضوشبکه ی سرهنگ رمی Remy بود.وقتی این شبکه به سبب خیانت لورفت (1941) سازمان پلیسی - جاسوسی آلمان (گشتاپو)اورا دستگیرکرد...ولی وی دراردوگاه توانست  زنده بماند و60سال دیگرهم بعد ازجنگ جهانی دوم زندگی کند.

روبرت ساباتی

1924-2012

شاعر ورمان نویس/آثار...رمان چوب کبریت ها ... بیگانه وسیاهپوست ...منتقدین وی رابه عنوان پیشرودرادبیات ضد نژاد پرستی معرفی می کنند.ساباتی همچنین ازستون های اصلی ادبیات معاصرفرانسه قلمداد می شود.


این قطعه شعررا در2منبع دیدم...درآثارشاعران معاصرفرانسه Laissez la parole aux poetes ودرکتاب" شاعران درزندان"

دفتر شهرها / تهران

1

دوستت دارم
تورا...

هوای آلوده و

وفروشندگان دوره گردت را



که کیف دانش آموزان راقاپ می زنند

باشکلات های بی مزه ا شان


...البرز...میدان آزادی وخیابان ولی عصرت

باهمه ی شلوغی وسردرگمی ها

  مراعاشق می کنند


  دوستت دارم

چون پروازی که

  به تو می رسد

درمهرآباد و شهرک قدس

با آخرین پرواز

  کبوتران خیال بی تاخیرمن

 

درخیابان پیروزی،میدان امام حسین

درمتن زندگی


دوستت دارم

باهمه ی رانندگان تاکسی ات

در خیابان های جنوب

نازی آباد،میدان راه آهن

که خوب می شناسند

سکه و

روستای پف کرده را

2

اینجا

درزعفرانیه

مردان وزنانی را می شناسم

که شب ها

غوطه می خورند
وروزها

وقتی کنارمیزغذا

با پیتزاهایشان،به دستان من خیره می شوند

ومن گاهی به آنهاسلام می کنم

می گویند:آه...خیلی خوش گذشت

زندگی یعنی همین!



 



3
Teheran
Je amoure

Beaute Lorsque ALBORZ mine

Se teniv debout

To jours

Si

Cote

La mere iranienne

Mike nous somme une famile

دفتر شهرها / یزد


اینجا ایساتیس

ساعت بیست وپنج مدرنیزاسیون


کجایی جلال؟

آل احمد دهه ی چهل

ارزیابی شتابزده

تک نگارسفربه شهربادگیرها

حالا چه وقت رفتن بود؟

ببین!

نه ازدوچرخه خبری ست

نه ازبوی کاهگل و
نه ازخشت خام

برزخ معادن آهن چادرملواست و

کوچه های آشتی کنان محله ی فهادان


سنگی برگوری مشکل نبود

مرکزناباروری

فرزندان آ،یو،دی

دکترایکس

نسل آینده ساز

کادومی دهد.



اینجا،مرکزکویر

هورا...

سینما پنچ!بعدی

پاساژشقایق
مجتمع ستاره

کفش مارکت

صفائیه ی پشمک وقطاب وباقلوا

پارادوکسیکال کوچه ی پزشکان برخوردار و

خیابان برهوت مهدی آذریزدی

کتابفروشی آگاه وکافی چشمک

حوزه ی هنری وارشاد

انارتفت وکنستانتره ی ناکجاآباد

سفال میبد وپی،وی،سی

ترمه وساری هندی وجین ترکیش

گیوه ابرکوه وپوتین روسی

شهراردکان وجاده سنتو

پیست رالی وکوچه های خاکی بیدآخوید

....

 

هلو... ،باربی...صورتی بلوند
مهمان ناخوانده ی حنای کویر


(_بونجو... کنتس

رنگهای بومی

چه کم ازسناتورو
مارکهای فرانسوی دارد؟

....
_دورشومجنون

زنگ می زنم 110...ها!

ویلاهای ده بالا

بی،ام،و و سانتافه می خواد

رنگ ولعاب

دکلره ورژ جانانه می خواد...)



اینجا سرزمین تابان

مکان  میدان همافر

اعدامی روزگاراست

گفتارنیک،پندارنیک،رفتارنیک

میانه ی مارکار
سردرآتشکده ی یزدان



اینجا سرزمین تابان

کویرمرکزی

سرزمین پارسیان وزرتشت

دخمه های دانشگاه شده


...واو

اوکه می داند

فرداباطلوع خورشید

دیگرازستاره ها خبری نیست!

دفتر شهرها / شیراز

دیوارهای کنیتکس

کنارمیزکنتاکی

بیخ گوش حافظ و سعدی

قد می کشند

رپ می خوانند

بافلامینگوی اسپانیش

پلنگ صورتی فرنچ


 

دکان های قدیمی و خالی

درزیر باری ازحسرت ها

چون مردم حیران وخسته


خاطراتشان را می جویند

درله - له رودخانه ی خشک

درگم گشتگی پارکینگ خیابان طالقانی



شیرازبیدار است و

خشمش را فرو می خورد

با تمام خیابان های شلوغ و

پردود و غمگینش

که افق را گم می کنند و

رویا های شاعررا

 

شیراز بیدار است و

انتظار می کشد

شعرها وشب های پرنور را

انتظاررا...

اپیزود های زندگی / 2 و 3

2

یک زندگی واقعی

            عشق می خواهد

           بودجه می خواهد

این آقایان صد در صد اداری

اگرشکست هایشان رابه تماشا نگذارند

زنده می مانیم

وبا سرعت معمول خود

پیش می رویم


همیشه یک طرف معادله

الگویی است

برای حل معادله

3

یک زندگی خیالی

برذهن ها نهاده می شود

مملو ازروشنی دروغین

چون نقش پنجره های بسته

خورشید که می درخشد

جز بر آهن ها نیست

زندگی واقعی اما

دنبال یک لقمه نان

درشهر

کنار دستفروش های خیابان زند

قدم می زند

وبا لهجه ی آشنایی

به تو

سلام می دهد.

امام زاده طاهر

همیشه همین طور بود

دوست داشتم

درسکوت برهنه ی"امام زاده طاهر"

باپیرهن شفافم

بنشینم روی صندلی داغ

وکلاه خورشید به سر

باربد وار

نوای دیگری سازکنم و

قهوه ام رابنوشم


همیشه همین طوربود

نرد بلد نبودم

وبی هیچ سوگواره ای

مرگ باورم شد.

شعرهای پی یر امانوئل


Laissez la parole aux poetes

این کتاب گزیده ای ازآثارشاعران معاصرفرانسه است.دراین مجموعه شعرهای "پی یر امانوئل(1916-1984)به دلیل الهام های عرفانی توجه مرابه خودجلب کرد.

دراین فرصت چندشعرازاوراباهم می خوانیم:


1

آن که دوستانش راازدست داده

می تواند دوستانی دیگربیابد

آن که وطنش را ازدست داده

هرگز وطنی دیگرنخواهد یافت

ولی وطن من برایم کجاست؟

2

تمام شبش درگلویش

درنیمروزجان سپرد

واپسین کلامش

خورشیدی ناگفته بود

3

عاشقان می خوانند

درعمق دریا


ولی فردتنها

درزیرخاک خواهد غنود

رویاهایشان
چه قدر متفاوتند

4

زندانی

به سنگ ها عادت می کند

شب دررویا

کارگرمعدن سنگ است

5

سایه ی درختان

برراه

کاملا غرق درگل است

سربازآوارسرمی کند

 

(گل های پژمرده

گورش را می پوشانند

تابازهم درخت

میوه به بارنیاورد)

طرح های ساده ی غروب


1

گیرم چند کیلومتردیگرهم ادامه دهی

به سبزی آرزوها نخواهی رسید

وازاین زمین بی پایان سرمست نمی شوی!

تازه

رویاهایت هم خواهند سوخت

برگرد!

همان کلبه چوبی

دنیای بزرگی است.

2

چشمانت که نمی کاهند

فرداهایم را

دستی درآتش

دستی برشانه ی گلگون تو

درآب های نیلگونه که فرو روی

خاکسترمی شوم

3

درهوایی که عطرتورا دارد

رویاها رهایم نمی کنند

احساس می کنم کلمات زردند

وپرندگان بال بال می زنند


درادامه ی توسرگردان مانده ام!

4

مرگ خاکستری است

رویاها آبی


تواما

سبزی وسپید

وقتی

با شعرهایت می خوانی ام.

5

نیمکت هارا می شناسم

هرروز سیاهتر می شوند

وعکس ها را

کاش سپید بمانند

وزیر پنجره ای که می نشینیم

ابری ازخیال ببارند.

سهم من ازاردیبهشت


اردیبهشت داردمی رود

نگاه کنید!

ساکسیفون سبزروشنش رابرداشته
وباخداحافظی دست تکان می دهد!

ومن

این مرد تنها

جزگفتن "دوستت دارم"

کاری بلدنیستم

دست های پژمرده ام

امیدی به درآغوش گرفتن دوباره اش ندارند

عبورمی کنم ازدامنه هاو

فریادمی زنم...فریاد..دوستت دارم!

راست می گفت دختربهار

"همه تن می دهندودل نه..!"

دراین روزهای ناگزیر

چه کنم؟

وقتی غمبارم؟!

جزپیاده روی های طولانی!

خیره شدن به موج های شتابناک زندگی!

سهم من ازعشق

ازدوست

ازبهار

سهم من ازاردیبهشت

تنهاچهارروزبود

به کوتاهی یک سفر

سفری که مراگم نکرد

سردرگم کرد!

*

بایدبروم

  کنارخانه پدری

روبروی دشت مریم

درحسرت سنجدها

رزهاو
روزها

هایکوها/1


"شکار"

صدایی ازدل کوه آمد

شکارگریخت

ازخیابان های سردوخاکی گذشت

وبه حروف سربی پناه برد

*

"وقتی آمدی"

وقتی رفتی

برکت نان روی میزهم رفت

وقتی آمدی

خداوند قرص نانی روی میز نهاد

*

"اعترافگاه"

امشب

چه خواهی گفت

پای آن میزمقدس

هیچ ،

آری هیچ!

اما ای کویر بگو ترا به چه بخت می نامند؟


میتوانم خانه هایی گلی بسازم
ماسه ها فریفته دستان منند که نشانه سختی است

شعر والایی که خود بسندانه، به میراث برده ام

با هیچ ثروتی برابر نیست

به همه چیز رسیده ام . سیب  اتش  نیلوفر

همه چیز را دیده ام  بهار تابستان پاییز   زمستان

همه چیز را یافته ام  هیچ بیابانی مرا از رفتن باز نداشته است

اما ای کویر بگو ترا به چه بخت مینامند

حیرانم که در شهر حاشیه ،مغازه ها و چک هایی میبینم

که خوشبختی در آن

عبارت است از عدد یک که شش صفر به دنبال داشته باشد

حیرانم با آن که از بسیاری ثروتمندان و باجگیران

ارزشم بیش است

چگونه نه آبی دارم ـ نه گلی و نه میوه ای.

بهار با نگاه های ساده ی تو /1


1


عاشقانه،دردره هاوکوه ها

نسیمی رازگونه برما
می آیدومی گذرد...



درسکوت،ناگاه کنار هم
رازی را می گشائیم.



بهار

چه جاودانه با سرانگشت سبز خویش
فرا رسیده است.


2



زمان بوی ترامی دهد.
بوی گل های شکفته بر پیشانی بیستون.
بوی بهار.


ای حک شده بر ستون های باستانی
باتو می توان
بربلندای قله ها برشد،
عاشق شد.
ازخواب فرشتگان گذشت.


بی تو،اماباید
پشت پرچین نگاه!
درانتظار باران نشست.

خاموشی شمع کوچک

 

خیلی زودترازآن که می باید
مرد!
درحالی که زندگی ازدستانش می ریخت
تاآخرین لحظه
لبخندش محونشد
به سختی می توانست جمله ی "دوستت دارم"را
اداکند
برهنه وسفید
درحالی که روزنامه های زردش را
جاگذاشته بود
مرد.

«انجمن مجازی شاعران ایران »

 
«انجمن مجازی شاعران ایران »در نظر دارد ، طرح بزرگ آمار و عضو گیری شاعران فعال در عرصه ی اینترنت را برگزار نماید.برای قرار گرفتن در فهرست مذکور و استفاده از مزایای سایت از شما دعوت می کنیم در انجمن ثبت نام فرمایید.با افتخار حضور شما را غنیمت می دانیم.
 http://www.anjomanmajazi.com/

پرنده یی که دوستت دارم راناتمام می گذارد.

 اندازه ی حقیقی افرادچقدراست؟

به اندازه ی گیاهی ترد لب گوسفندی فقیر

یا به اندازه ی زمینی که می چرخد با همه ی زیبا رویانش...!؟

 

اندازه ی زیبا کنارمیدان اطلسی ایستاده بود

ست صورتی لباس هاوآرایشش

انگشتانش لرزان "چون پرنده یی ترسان دردل شب"

سینه اش تصویرشعله های ابدی درپیچک مشتاقی که ازصخره هابالا می رود.

 

لبخندزنان وخاموش ،

ازدامنش- این بیشه ی مهربان درجنگل خاطرات-

مردی بیدارمی شد

انکارشده یی ازیادرفته.

 

-چه مشتاقم سنگینی تورا

من سبکبالم همچنان که تورا می چرخانم

وازگل صورتت می آشامم.

 

 

راستی اندازه ی حقیقی افراد چقدراست

به اندازه ی مردی بلعنده

که لب های زنان رامهرمی کند!

یابه اندازه ی پرنده یی که دوستت دارم راناتمام می گذارد.

مردی درساعت صفر/منتشرشد


مردی در ساعت صفر

 

 

 مشخصات کتاب

  • تعداد صفحه: 104
  • نشر: فصل پنجم (01 اسفند، 1389)
  • شابک: 978-600-5504-65-1
  • قطع کتاب: رقعی
  • وزن: 300 گرم

 

 

 

  ------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

بازگویی یک مهمانی انتزاعی امروزی

دررستورانی کنارمیدان آزادی شام خوردیم

رستورانی که عادت ماهیانه اش دروغ بود

کنارصندلی ها سردش  شاعری واژه های ساده را هجی می کرد

میدان آزادی هم برای سوختن بهانه عزیزی داشت ـوـ

آزادی دختری بودسواربربال های روشن برج

شام می خوردومی گفت:"گریه می کنی چراعزیزمن؟"

خوردیم وخواندیم:"خلوتی رهاکجاست؟"باترشی های آلو.

مردی درساعت صفر!

 
 
مردی که درساعت صفرغرق شد،بدل کسی نبود!خودمن بود.

پس اعتراف می کنم...

اعتراف می کنم به تمام رویاهای بربادرفته ام درساعت صفر!

 ...دربرزخ بیمارستان ام آرآی.وقتی زیرچنارهای حاشیه بلوارشلوغ تنهایی هایم رابه آتش کشیدم !

آری ...تودرکنارمن خواهی ماند!همچنان که من تورا رها نخواهم کرد!محبوب من... تومرا بابت بدی هایی که نه درحق تو... که درواقع درحق خودم، کرده ام خواهی بخشید.آن لحظه شعرهای من کجا بودند؟کتاب های من کجا خوانده می شدند؟

بله ...همه بی ارزش بودند ونمی توانستند لحظه ای تورابه من برگردانند!به خاطرخلف وعده هایم ،تندروی هاوندانم کاری هایم،...ازوقتی که پشت بوم می ایستم تاوقتی که قلم به دست می گیرم ....شرمنده ی تصورات وتخیلات توهستم...انگشتان من اکرازتوننویسند،به چه درد خواهند خورد؟

بعدازتومن برای فراموشی به نقاشی روی آوردم.می خواستم ضابطه هاراتغییردهم!ورابطه ی احساساتم را...اما من بااینکه احساس پیروزی می کردم رفتارم مایه ی تعجب توبود!سعی کردم سبک بنویسم وازاین جهت اشک آلودنوشتم درواقع درقرب تو،به اشتباه افتادم!

آنگاه کهLorsque tu fermeras…دیده ی مرا فروبندی !آخرین نگاهم نیز هیجان دیدنت رادارد!

شلیک به خود!!


  یک هیچ!ایستاده باگیتارالکترونیک!چنین می نوازد...

دردی نیست این سادگی های تابناک که دلنشین هستندپس...

 .....!                                                                                                                                            اعتراف می کنم !

من هیچگاه شاعرنبوده ام!شعر،داستان،نقاشی وترجمه همگی مراازتودورمی کردند!چراکه حضوری درآنهانبود.هیچگاه هیچ انجمنی برای من جدی نبوده،(... ونیست...)، .واقعیت این است که همه درمیعادگاهایشان ! مشغول بودند،من هم دنبال رویاهاو اهداف خودم بودم .

عضوهیچ محفلی وانجمنی نبوده ام،گرچه دعوت می شدم ودرجلسات نظرمی دادم!

 بله ...بیشترسرگرمی هاجنبه بیرونی دارند.اعتراف می کنم شعرهای من دلنوشته بود،که موردلطف دوستان وطرفداران قرار می گرفت.کتاب هایم همه دغدغه ی شتابناکی داشتند،تابوده همین بوده!Le Semper eadem))،حق بابودلراست.

تنهاآرزویم موسیقی بود...موسیقی،آنهم برای تو،که ظاهرشوم وببینی ام!موسیقی مرابه گریه می اندازد،انرژی می دهد،تخلیه می کندوجهانی می سازد برایم دراندام تو...درسایه ی مژگانت!درارتعاش آرایش صورتی لبهایت و...

شعرهای من ،نثربود.متن های من شعربود!نقاشی هایم مال ماتمکده ای کناربلوارورودی اول بود!وترجمه هایم،ترجمه نبودند!آمال های شاعردیگری بودند که بایک واسطه به دست من می رسیدند !وداستان هایم قایقی بودنددرخلیج فارس که رهگذری آنهاراغرق کرد!

من مست توبودم!عروض نمی دانستم!هجاهابرای من مسخره بودند،مسخره ترازریخت اساتیدی که قبولشان نداشتم.گرچه بارها آنراتدریس کردم !

درتمام این سال ها،تنهاسه ،چهارشاعردرپیرامونم دیدم وبس...یکی ..بودویکی... و...بقیه بازی دیوانه هابودکه گاهی به جای حضورشاعرانه،آدم هایی می شدندرویایی ،سردرگم وفریفته ،درباغ های فخرآباد!

------------------------------------------------------------------------------------------

آمینا/amyn/مجله ی ادبی/ویژه نامه نوروزی

ویژه نامه نوروزی آمینارابخوانید(انتشاراول فروردین 1390)
باشعرهایی ازلیلا حکمت نیا
محمدعلی حسنلو
زهراکلاته
رزاجمالی
راشدانصاری
رامین مولایی
و.....
ترجمه
طنز
شعرکودک
دانلودکتاب

بهار،با نگاههای ساده ی تو

فصل ها می گذرند

به شاعر"پل میرابو"

*

بهار،

فرا می رسد

و عشق

چون آب روان

می گذرد.

*

تابستان،

فرا می رسد

و شادیها

از پی رنج ها

می گذرد.

*

پاییز،

فرا می رسد

و موج نگاههای رنگارنگ

نیز-

می گذرد.

*

زمستان،

فرا می رسد

و روزها،

سیاه و سپید

می گذرد.

*

و من بر جا می مانم./

 

 بهار،با نگاههای ساده تو

خاطرات دشت های سوخته را با من می گفت.

دست های تشنه ما اما روشن بود و،

دری به جهان دیگری می گشود.

*

تابستان اما،فروغ چشمان تو بود.

معنی شمال آینه و جنوب ستاره.

*

پاییز،

این پرستوی خسته خیال

خطی از آرزوهای تو کشید.

*

زمستان،

گفتی که باز خواهم گشت

می پنداشتم مردی دلیرم

اما،"آستین قبای نازکم از اشک نمناک است."

*هی تومارو/شاعرژاپنی

شعرهاازکتاب کاشی های ساده/آدنا/هفتادونه

 

کفش های آه!

کفش های ما

       کفش های آه

کفش های رنگ رنگ.

گاه تندوگاه نرم

راه می روندسپید

             فکرمی کنندسیاه.

درمدارروزها که گم شدیم

پابرهنه بوده ایم؟...نه!

کفش های ماطراوتی نداشتند.

بوی نان که می وزدکمی

کفش های ما

               می دوند!

مرگ لحظه های تازه می رسد...و...

نابرادران دوست می شوند

یارمی شوند

         بادمی وزند.

کفش های مادروغ می شوند

                        آه می کشند

بعدآن که مرده اند.

کفش های ما

روح نخ نما شده

درمسیرآینه

ازهزارنسترن جداشده

گاه تندوگاه نرم

راه می روندسپید

      فکرمی کنند سیاه.

اندوه یک ستاره!

1)

سایه ها

   تندیس های

           خامشند.

2)

اندوه یک ستاره

رنج عجیبی ست

شاید عشق کامیاب

           وجود ندارد.

3)

سهم من ازرویاها

شانه های آرام توبود

که هوای سنگین فاصله هارا

                          درمی ربود.

4 )

خوشبختی من

به رنگ غربت بود

که درسایه هاوکوچه ها

بادستان تهی

           راه می پویید.

5)

حرف عشق

روشنای سیاه وسپیدی بود

مردگان درآن خفتند

وزندگان ازدهان آن

                          روییدند.

6)

نومیدی گلی ست

پژمرده ترازگل های کاغذی

بااین همه

گاهی ماانسان ها

آن راعمیق می بوئیم.

***

مجله ی ادبی amynaراهم بخوانید.

غم های بهاری ما/به:شین پرتو

زنان فاخر ...مردان صورتی!

ازخیابان بهار

فروردین گذشت

-من نیز-

 *

دراردیبهشت مکثی می کنم

زنان فاخر

دررویاهای نیلوفرین

ومردان صورتی

باسایه های سنگین خود تکرارمی شوند.

 *

بااین همه سبزی لبریز

دست هااما،

پرازبهارنیامده است

وما مدام

شلنگ انداز

عبورمی کنیم

ازاین خیابان

تاآن خیابان...

وجفت ماهیان سرخ را

برای تنگ بلورمان می خریم

ودرپایانه های غم انگیز

مثل خاطره ای

به خرداد می رسیم

دلفریب نرم تن

حقیقت آن است که دختربهار

مرالای علف هاباقی گذاشت

وسبزه هایی راگره زد

که زیرنورستارگانی پریده رنگ می خرامیدند.

 *

آرزوهای بزرگ

دانش تلخی ست!

که گاهی مارابه جذبه فرومی برد

تاکینه هارانابودسازیم و،

آنگاه به دعوت دلفریبی نرم تن

بدان سورویم که شبح پرشکوه

مدام درپروازاست و،

الهه ی گرامی،بی آلایش

می درخشد.

***

مجله ی ادبی amynaراهم بخوانید.

 

بر پیشخوان دکه روزنامه فروشی


کاروان کلمات

برپیشخوان دکه روزنامه فروشی
رویامی بینم.

 چقدرتنهاشده ای مرد!
باکاروان کلمات همراه شو.
اشیارابشناس و
آتش چشمانت راروشن نگه دار!

شعراینگونه آغازمی شود
حتا اگر بارها درسیاهی هارویاببینی
مدادت
فواره ی روشنی ست.

  

سالهاست...
 

درباره ی متهمی به نام کلمه چه می دانید؟
سالهاست نامی ازکلمات نمی شنوم
وآرزوهایم کوچکترمی شوند. 

آی...چرامارامجازات می کنید
آیادرست است که باشمانروییم؟

 نه،ای کلمات مخفی نشوید
وسکوت نکنید
به جمله هاتوانایی دهید
بگذارید بیدارشویم.

اوکه گیسوانش راشانه می کند!

NICOLET  COCOA

 نشسته روی نرده های چوبی وپیپ می کشد
درکنارش گل های یاسمن ومیناهای ساده وصورتی
ودریایی نه چندان دور،قایقی بادبانی،باتکه ابری سفید.

دستی درجیب ودستی روی زانو
مردبه شمامی نگرد.

 ایستاده درکنارباغچه ای بهشت نما
باشالی زردآن طرف
دستان برهنه اش پوشیده ازگل های آفتابگردان
دورترآسیابی بادی
قهوه ای رنگ باپره های سیاه.

 بادندان های سفیدوخنده های شادمانه
زن به شما می نگرد.

  ملکه ی گل های سنگی

اوکه گیسوانش راشانه می کند
درهوای مهرماه
ملکه ی گل های سنگی است!

برای صیدانگشتان واشیا
فرشی آهنین می گستراند
بی آنکه ردپایی ازخودبرجای گذارد.

*

 استادبهمن ارجمند
 
...به نظر می آید سعی داشته اید از طریق ثنویت تعبیر ها و نسبت دادن آنها به عناصر محوری شعر (زن- مرد) تقابلی بین آنان ایجاد فرمایید.خواننده در برخی از این تعابیر این تقابل را از طریق صفت ها و تعابیر منتسب درمی یابد .اما در برخی از این تعابیر منسوب ، علت برش و افتراق این دو عنصر مرکزی قابل دریافت نیست .چون تعابیر و تصاویری که به هریک از عناصر محوری شعر نسبت داده اید ، ماهیتاً هیچ گونه وجه تضادآمیز و متفاوتی با یکدیگر ندارند. به عنوان مثال : پیپ کشیدن ، درکنار گل های یاسمین بودن ، دستی درجیب داشتن ِ مرد ، مؤید فراغت خاطر و برکناری مرد از رنج و ناملایمتی است.اما "درکنار باغچه ی بهشت نما بودن، شال زرد بر سر و دوش افکندن ِ زن ، مؤید رنج و حرمان زن است که از طریق این تعابیر منسوب ، این تقابل وضوح می یابد.اما به نظر می آید انتساب دندان های سفید و خنده های شادمانه به زن به عزم مواجهه برانگیز عناصر محوری شعر آسیب زده است.خواننده انتظار داشت که این صفات با توجه به نیتّ شاعر متعلق به مرد باشد و نه به زن .

*
روزنوشت هایی به همین قلم در
tp://www.amyna.blogfa.com/

طنزهایی به همین قلم در
http://www.kako-shirazyha.blogfa.com/

رزها همه تن پوش نشابورتوبود...

۱)

صد زخم درآغوش نشابورتوبود
رزها همه تن پوش نشابورتوبود 
دربلخ وبخاراوسمرقند نبود
تقدیرکه بردوش نشابورتوبود 

۲) 

من باتوکه باشم ته دریا شدن است
هرقطره اشکم همه معناشدن است
وقتی که جهان نیز شبی پرخطراست
دیدارتوای صبح چوپیداشدن است

 

 

 ۳)

آن یارکنون مشق چنین داند ومن
درمنزل اوعشق فقط ماند ومن
قونیه پرازیادمعانی ومی است
تاپیرخراسان عجم خواندومن

 ۴)

آن پنجره ..ای مهرچرابسته هنوز؟
دیدارتونزدیک ،وتن خسته هنوز
 دستی بزنم باتو،اگرهابرود
بنگرکه چه بارد دل وابسته هنوز.

 

گورستان هانگهدارنده های خوبی نیستند!

 

ژاندارک

 

کدامین آتش صلیب توست؟

 

گورستان ها نگهدارنده های خوبی نیستند

وتابوتها گاه به زمین می افتندو

صدانمی کنند.

 

چندین قیافه درسایه با تواند؟

که قانون به هلهله می سوزد و

روشنی میان دست هایت پرنده ای است!  

 

 

 

 

کجاست سیاوشی؟

 

بگذاربخواند

همیشه حق باکسی که می میرد نیست!

 

وارثان کوچک

دردست ودهان بزرگان

آواره مانده اند.

 

کجاست سیاوشی؟

تابه شهرآید

ومیدان هاراازهزارگل آتش

بشکفاند.

 

دف باگلوی زندگان می خواند

بگذاربخواند... 

 

 

 

بهاریه برای ناخنهای آبی.

ناگاه کنار هم....

 

عاشقانه،دردره هاوکوه ها

نسیمی رازگونه برما

می آیدومی گذرد...

 

درسکوت،ناگاه کنار هم

رازی را می گشائیم.

 

بهار

چه جاودانه با سرانگشت سبز خویش

فرا رسیده است.

 

 

 

باتومی توان...

 

زمان بوی ترامی دهد.

بوی گل های شکفته بر پیشانی بیستون.

بوی بهار.

 

ای حک شده بر ستون های باستانی

باتو می توان

بربلندای قله ها برشد،

عاشق شد.

ازخواب فرشتگان گذشت.

 

بی تو،اماباید

پشت پرچین نگاه!

درانتظار باران نشست.

 

 

شادمانیت کی خط خورد؟

گفتگوی گل

 

تابهار

آغوش بگشاید

 

ازنگاهت

روشنی می گیرم و

ازدل سنگت

گفتگوی گل.

 

 

وقتی آمدی 

 

وقتی رفتی 

برکت نان روی میز هم رفت.

 

وقتی آمدی اما 

خداوند قرص نانی روی میز نهاد.

 

 

تنبورزن

 

از این دریا به آن دریا

دربازی موج و طوفان

آمیزه ی عشق و نفرت بود.

 

راستی تنبور زن

شادمانیت کی خط خورد؟

 

افسوس

 

پروانه ای که ،

با بادها آمده بود

بیقراری جاشوان بود .

 

افسوس

ناخدایان کشتی شکسته!

 

 

 

 

باور

 

دستان تو،

در عمق دریاها

خشکید!

 

باورم نیست

خیالاتی که می سوزند!

 

مرددریا

 

نه یادداشتی،

نه پیغامی

 

تنها روی شن ها و صخره ها

شعری نوشت و

گم شد!

 

اعترافگاه

 

امشب

چه خواهی گفت ؟

پای آن میز مقد س.

 

هیچ،آری هیچ!